برشی از کتاب
سیاوش در حالیکه کیف سامسونت مشکی رنگش را در دست داشت از دانشگاه خارج شد و بعد سامسونتش را روی صندلی عقب ماشین قرار داد و سوار ماشینش شد. لحظه ای در آینه جلوی ماشین نگاهی به موهای جو گندمی اش انداخت و آن را مرتب کرد بعد کلید استارت ماشین را چرخاند و حرکت کرد .....
بهار طبق معمول دم در مدرسه منتظر او بود.
سیاوش: "سلام بر بهار خانوم" بعد در حالیکه می خندید گفت: چطور بود خانوم معلم؟
بعد از برگشت بهار، سیاوش مجوز ورود او را به دنیای خارج از خانه داده بود و او چند سالی بود که به عنوان آموزگار در مدارس شهرستان خود خدمت می کرد.
بهار لبخندی زد و گفت: عالی
سیاوش خندید و گفت: خدا را شکر که راضی هستی
بعد لحظه ای خنده بر لبانش خشکید و گفت: بهار حدس بزن کی را تو دانشگاه دیدم.
طراحی و پیاده سازی :